زندگی رسم خوشایندیست
دختری را بود نامش میمنت او وجودش مهربان از هر جهت میمنت میخواست دانشگاه رود تکیه بر کرسی استادی زند درس خواندن بود فکر و ذکر او مادرش اما فشار آورد بر او گفت:« هستی تو مرا جان و نفس! خواستگاران را نران همچون مگس نیست این دوران چو دوران قدیم نه فرامرز زن بگیرد نه کریم چون که آمد خواستگاری خوب و ناب چون چغندر تو از او رو بر متاب باش مثل دختر خاله زری خوانده او سیکل، شوهرش تا دکتری شانس تو در درس و دانشگاه نیست شوهر خوب به ز صدنمرهی بیست» میمنت گوشش به این حرفا نبود فکر و ذکرش درس و دانشگاه بود سالها بگذشته از آن روزگار درس از او خیلی درآورده دمار میمنت یک پشت کنکوری شده چشمهایش هم بابا قوری شده گاه با خود میکند هی درددل میکشد هی آه از اعماق دل: «کاشکی میشدکه با یکدانه مین محو کرد کنکور از روی زمین کاش مثل دختر خاله زری یا که این همسایهی بالاسری میزدم من قید درس و مدرسه احتمال و مشتق و هم هندسه شد تبه ده سال از عمر عزیز هی بسوزم در فراقش جیز و جیز» ای جوان خوب و باهوش و زرنگ بعد این قصه بکن یک کم درنگ در امور خویش افراطی نباش بیدلیل و قاطی و پاطی نباش ازدواج و اشتغال و درس و بورس هرکدام در جایگاه خود نکوست شاعر: شمسیانا میرمرتضویانا
Design By : Pichak |